این مطلب ها در مورد سیگار خیلی با ارزش هستش قدرشون رو بدونید

 

حرمت تـــــه سیگاریام

مــن سـرد

هــوا ســرد

بــــرف ســرد

زمســتان سـرد

تــو بــا مــن ســرد

دنیـای مــن ســرد

همــه چــی ســرد !

ولــی سیــــــــگارم گــــــرم ،

ایــن تضــاد ، بـرای یه لحـــظه مــرا بـه آرامــــش میـبـرد...

 

سیگار

 

هی کوچولو!نشسته ای آن گوشه و سیگارت را دود میکنی گوش کن بچه اون لعنتی که زیر پا لهش کردی تفریح نیست حرمت دارد.

درد میخواهد کشیدنش . . . .پفک ات رو بخور عمو تفريح اش بيشتر است .



هیچ وقت دود سیگار رو تو صورت کسی ندید.(یعنی ه***ی کن برام)

سیگار کسی رو با سیگار خودت روشن نکن .نذار دیگری با اتيش تو بسوزه
حرمت خودت رو نفروش


حرمت


هی دم به دم سیگار عوض نکنید ادم عشقش که سیگار باشه رو دم به دم عوض نمیکنه ....اینم جزء حرمت سیگاره!


جایی که سیگار میکشید رو دقت داشته باشین جای سیگار تو دستشویی یا جای بد نیست ....پس به کشیدنش احترام بذار!




سیگار کشیدن کلاس و استایل نداره! مثل نون و نمکه حرمت داره!
حرمت!
 


 

سیگار من....اندازه نمازی که تو میخونی... برام حرمت داره !!


پس ازم نخواه ترکش کنم...بی حرمتی نخواهم کرد

 

بی حرمتی



تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:سیگار،حرمت سیگار،ته سیگار،نوشته سیگار, | 18:35 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

«««مــــــــــــن و سیــــــــــــــــــــگــــــارم»»»

 

 

سیگارم چه خوب درک می کند مرا…

وای که چه زیبا کام میدهد…
 
این نو عروس هر شب تنهایی هایم…
 
لباس سپیدش را تا صبح برایم می سوزاند…
 
و من تا صبح بر لبانش بوسه می زنم…
 


تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:, | 18:32 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

سیگاری روشن میکنم و به خاموش بودنم فکر میکنم
کام عمیق همراه آهی کوتاه…
بیرون میدم دودش رو کمرنگ میشه…
مثل خودم . . .
نفسم میگیره از زندگی اجباری…



تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:, | 18:27 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |


نمی بخشمت به خاطر :

تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی ،

به خاطر تمام غم هایی که بر صورتم نشاندی ،

نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی ،

به خاطر احساسی که برایم پر پر کردی ،

نمی بخشمت به خاطر زخمی که با خیانت بر وجودم  تا ابد نشاندی . . .



تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:, | 18:0 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

من که نمی دانم
خدا می داند تنها
که شاید تو هم
جایی همین حوالی
داری
برایِ دلتنگی هایت
دنبالِ
من می گردی
که شاید کلافه ای از تنهایی
یا حتی شاید
میزِ شامِ امشب را
دو نفره چیده ای
به امیدِ اینکه
در باز شود
من از راه بیایم
اگر چنین است
کاش تو هم امشب
در گوشِ خدا بگویی
خدا جان !
شام یخ کرد که هیچ
دستانم بی حِس شد
از سرمایِ نبودنش
راه را زودتر
نشانش بده ...



تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:, | 17:57 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

هـِــ ی غریبـــﮧ !
قیــآفت خیلـے آشنـآست
من و تو قبلا جـآیـے همدیگرو ندیدیــ م ؟
آهـ ـآن… یـ ـآدم اومــد
یــﮧ روزآیـے یــﮧ خاطره هـآیـے بـآ هم دآشتیم
یـآدمــﮧ اون موقع دم از عشق میزدے
هــﮧ … انقدر مــآت نگـ ـآم نکن
عشقت حسودیش میشــﮧ !
دســتات ارزونــی خودتــ..
رآستــے قبل رفتنت : دیگــﮧ هیچ حسـ ے بهت ندآرم
دیگــﮧ وقتــے دیدمت دلم نلرزید
خوآستم بدونـی!



تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:, | 17:45 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

چه غریب ماندی ای دل !
نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ،
نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم
بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری..

گفتمش شيرين ترين آواز چيست؟
چشم غمگينش به رويم خيره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکيد
لرزه افتادش به گيسوي بلند
زير لب غمناک خواند
ناله‌ي زنجيرها بر دست من!



تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:, | 17:13 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

چه تکراری شده
از بس ز خود پرسیده ام من این معما را
که سهمم چیست؟
که سهم من از این دنیای رنگارنگ
از این دل دادن و دلبستن و دلکندن و دلدادگی هایم کدامین است؟
عشق تو؟
وصال تو؟
خیال تو؟
صدای زخمه های ساز در دست نگار تو؟
وجود تو؟
نمی دانم!
نمی دانم همین اندازه می دانم
وصالت را
وصالت را که در خوابم نمی بینم!
وجودت را نمی دانم! نمی خواهم!
خیال تو....
خیال تو.....
شاید سهم من اینست ...



تاريخ : پنج شنبه 2 بهمن 1393برچسب:, | 17:2 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

 

 

بعضی وقت ها خدا ؛

درهای رحمتش رو یه خورده باز می کنه ؛

تا بتونی از لای در، رحمت هاشو ببینی ؛

ولی نمی تونی بهشون دست بزنی ؛

چون روی در، قفلی به نام حکمته ...!



تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:, | 16:52 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

خدایا
من انسانی ناتوانم
جز تو یگانه زیبایم ،در سخت ترین لحظات زندگیم
یاور وهمدمی ندارم

خدایا
دستهایم به سوی آسمانت گشوده است
چشمانم به رحمتت امیدوار
دلم به یادت گرم ومطمئن
مرا رها مکن
مرابه خود وامگذار
من از گمراهی می هراسم
از فراموشی یادت ،بر خود می لرزم
خدایا ،من جزتو هیچ یاوری ندارم

خدایا
شیطان در نزدیکی من است
جایش بر روی زمین است
ومن هم بر روی زمین زندگی می کنم
خدایا
آسمان دوراز دستان من است
بال پروازی ،ازخود ندارم
دستانم رابگیر
به من پرواز بیاموز
تا اززمین دور شوم ،که زمینی بودن
بال پروازم را بسته است



تاريخ : شنبه 20 دی 1393برچسب:, | 16:44 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود 

 


اینك هزار بار ، رها كرده بودمت

 


زان پیشتر كه باز مرا سوی خود كِشی

 

در پیش پای مرگ فدا كرده بودمت

 


هر بار كز تو خواسته ام بر كنم امید

 


آغوش گرم خویش برویم گشاده ای

 


دانسته ام كه هر چه كنی جز فریب نیست

 

اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای

 

 
در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب


 

لیكن هزار جامه بر اندام او كنی

 


چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت

 


او را طلب كنی و مرا رام او كنی

 


روزی نقاب عشق به رخسار او نهی

 


تا نوری از امید بتابد به خاطرم

 


روزی غرور شعر و هنر نام او كنی


 

تا سر بر آفتاب بسایم كه شاعرم

 


در دام این فریب ، بسی دیر مانده ام


 

دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش

 

 

ای زندگی ، دریخ كه چون از تو بگسلم


 

 

در آخرین فریب تو جویم پناه خویش



تاريخ : پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:, | 23:25 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |



تاريخ : پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:, | 22:19 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |