روزگاریست که سودای بتان دین من است

غم این کار نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید

وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد

خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار

کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش

زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان

که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است



تاريخ : یک شنبه 8 فروردين 1395برچسب:, | 1:51 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

...اونا عاشق هم بودن

یه روز پسر

از عشقش میپرسه:

اگه بمیرم تو چیکار میکنی؟

دختر سر به سرش میذازه و میگه:

خوشحال میشم!

پسر ساکت میشه و میره خونه!

روز بعد دختر میره دنبال پسره

ولی

هرچی که صداش میکنه پسره بیدار نمیشه!

ناگهان متوجه نامه ای میشه که کنار سر پسر گذاشته شده

نامه رو باز میکنه :

نامه رو میخونه !

داخل نامه نوشته بود :

عزیزم من بخاطر خوشحالیت همه کار میکنم

امیدوارم همیشه خوشحال بمونی

ولی از اون روز به بعد کسی لبخند دخترک رو ندید...

 



تاريخ : شنبه 9 آبان 1394برچسب:, | 1:0 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |
صفحه قبل 1 صفحه بعد