. اگہ یک روز پسردار شدم ...
دستشو ميگيرم ميبيرم عروسك فروشی،
ميگم هركدومو دوس داري انتخاب كن.
بهش ياد ميدم اين عروسك انتخاب خودشه،
پس بايد دوسش داشته باشه،
بهش ياد ميدم دنيای پسرونش فقط ماشين بازی نيست ،
بلكه بهش قول ميدم جايزه خوب نگه داری كردن از عروسكش يه ماشينه.

چون نميخوام وقتی بزرگ شد با ماشين دنبال عروسك بگرده و فكر كنه جايزه ماشين داشتنش يه عالمه عروسکه ،
        که یکی براش بخنده ،
                   اون یکی براش برقصه،
                               یکی براش گریه کنه
بهش ياد ميدم اگه بهترين انتخاب رو كرد و مراقب انتخابش بود،
                          به بهترينا ميرسه.
اينارو بهش ميگم تا "پسرم" يه مرد بشه، نه يه نامرد!!!!.



تاريخ : سه شنبه 19 مرداد 1395برچسب:, | 21:17 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

سخته درسم…

رسیده وقت رفتن…

به سر امتحانی که میدونم تهش ردم…

حس میکردم حرفای استاد با درسخوناشه…

اونجا بود که فهمیدم این قصه اولاشه…

وقت امتحانو خراب کردن به برگمه…

و خودت میدونی که خراب کردم الکی جو نده…

حرفای خونوادمم که نمک زخممه…

و تنها دلخوشیمم ترم های بعدمه…

و باز منمو حسرت یه نمره ی بیست…

که استاد بنویسه، تو گوشه ی لیست…

میدونی چند بار افتادم برای یه درس بگذریم…

دیگه بیست گرفتنشم برام مهم نیست…

توکه میدونستی دانشجوی ترم آخرتم …

بگو با من دیگه چرا د آخه نوکرتم



تاريخ : پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, | 20:56 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

روزگاریست که سودای بتان دین من است

غم این کار نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید

وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد

خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار

کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش

زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان

که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است



تاريخ : یک شنبه 8 فروردين 1395برچسب:, | 1:51 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

...اونا عاشق هم بودن

یه روز پسر

از عشقش میپرسه:

اگه بمیرم تو چیکار میکنی؟

دختر سر به سرش میذازه و میگه:

خوشحال میشم!

پسر ساکت میشه و میره خونه!

روز بعد دختر میره دنبال پسره

ولی

هرچی که صداش میکنه پسره بیدار نمیشه!

ناگهان متوجه نامه ای میشه که کنار سر پسر گذاشته شده

نامه رو باز میکنه :

نامه رو میخونه !

داخل نامه نوشته بود :

عزیزم من بخاطر خوشحالیت همه کار میکنم

امیدوارم همیشه خوشحال بمونی

ولی از اون روز به بعد کسی لبخند دخترک رو ندید...

 



تاريخ : شنبه 9 آبان 1394برچسب:, | 1:0 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﺸﻘﻢ ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺨﺪﺍ ﻣﻴﻤﻴﺮﻡ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﻲ


ﭘﺴﺮ : ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺯﺕ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻋﺸﻘﺖ ﺑﺮﺍﻡ


ﺗﮑﺮﺍﺭﻱﺷﺪﻩ ... ﻭﺗﻠﻔﻦ ﻗﻄﻊ ﺷﺪ


ﺩﺧﺘﺮﺧﻴﻠﻲ ﺍﻓﺴﺮﺩﻩ ﻭﻧﺎﺭﺍﺣﺖﻣﻴﺮﻩﺗﻮﺍﺗﺎﻗﺶ


ﭼﺸﻤﺶ ﻣﻴﻮﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺎﻧﻴﺘﻮﺭ ﮐﺎﻣﭙﻴﻮﺗﺮﻋﮑﺲ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﺍﺷﮏﺗﻮﭼﺸﺎﺵ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﻧﻪ


ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻮﺭﺩﻋﻼﻗﻪ ﻱ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﻣﻴﺬﺍﺭﻩﻭﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪﻩ


ﺩﻳﮕﻪ ﺍﺷﮑﺎﺵ ﺗﺎﺏ ﻧﻤﻴﺎﺭﻥ ﻭﻣﻴﺮﻳﺰﻥ ...


ﺩﺧﺘﺮﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﻴﮑﺮﺩﻳﻪ ﺗﻴﮑﻪ ﺍﻱ ﺍﺯﻭﺟﻮﺩﺷﻮ ﺍﺯﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ

ﺍﻭﻥﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮﺧﻮﺍﺑﺶ ﻧﺒﺮﺩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﭘﻴﺎﻡ ﺩﺍﺩ : ﺍﻻﻥ ﮐﻪ ﺍﻳﻦﭘﻴﺎﻣﻮﻣﻴﺨﻮﻧﻲ ﺟﺴﻤﻢ ﺑﺎﻫﺎﺕ


ﻏﺮﻳﺒﻪ ﺷﺪﻩ ﻭﻟﻲ ﺩﻟﻢ ﻫﻤﻤﻤﻤﻴﺸﻪﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺪﺑﻴﺪﺍﺭﻱ ﺟﺴﻢ ﻫﺎ


ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ ...

ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﻣﻴﺮﻩ


ﺳﺎﻋﺖﺩﻗﻴﻘﺎ 3:34 ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭﺳﮑﻮﺕ ﻭﺗﺎﺭﻳﮑﻲ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﻭﺍﺯﺑﺎﻻﻱﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﭘﺮﺕ


ﮐﺮﺩ ﺩﺧﺘﺮﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺗﻮﺗﻨﻬﺎﻳﻲﻣﺮﺩ ...

ﺻﺒﺢ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﺩﺧﺘﺮﺵﺭﻓﺖ ﺗﺎﺑﻴﺪﺍﺭﺵ ﮐﻨﻪ


ﺍﻣﺎﺩﺧﺘﺮ ﺭﻭﻧﺪﻳﺪ


ﺗﻠﻔﻦ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺧﺘﺮﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﻭﭘﻴﺎﭘﻲ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩ


ﺗﻮ ﺟﻬﺶ ﺭﻭﺟﻠﺐ ﮐﺮﺩ ﺑﻪﺳﻤﺖﮔﻮﺷﻲ ﺭﻓﺖ ﭘﺴﺮﻯ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻤﺎﺱ ﻣﻴﮕﺮﻓﺖ . ﭼﺸﻢﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮﺑﻪ

ﭘﻴﺎﻣﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﮐﻪ ﻫﻤﻮﻥ


ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩﺑﻮﺩ :


ﻋﺰﻳﺰﻡ, ﻋﺸﻘﻢ , ﺑﺨﺪﺍﺷﻮﺧﻲ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ


ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﻴﮑﻨﻢ ﻋﺸﻘﻢ ﻓﻘﻂ ﻳﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ ....


ﺍﻭﻥ ﭘﻴﺎﻡ ﺩﻗﻴﻘﺎﺳﺎﻋﺖ


3:35 ﺍﺭﺳﺎﻝ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ ...



ﻣﺎﺩﺭﺩﺧﺘﺮﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻱ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﻓﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﻣﻼﺑﺎﺯﺑﻮﺩ


ﺑﻪﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ


ﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﮐﻪ ﻣﻴﺪﻳﺪ ﺑﺎﻭﺭﻧﻤﻴﮑﺮﺩ ... ﻛﻠﻴﭙﺲﺩﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺑﻨﺪ لباس ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﮔﻴﺮﻛﺮﺩﻩ


ﺑﻮﺩ ....


ﺁﺭﻩ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮﻫﻨﻮﺯ ﺯﻧﺪﻩ بود .



تاريخ : پنج شنبه 18 دی 1393برچسب:, | 21:49 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |
صفحه قبل 1 صفحه بعد