تنهایی یعنی حسرت یه اغوش
تنهایی یعنی حسرت دستاش
تنهایی یعنی حسرت نگاهش
تنهایی یعنی حسرت گذشته
تنهایی یعنی زندگی با خاطرات
تنهایی یعنی بستن چشم و سیر در خاطرات
تنهایی یعنی سفارش غذا برای یه نفر
تنهایی یعنی سیگار پشت سیگار
تنهایی یعنی بغض خورده شد



تاريخ : سه شنبه 1 تير 1395برچسب:, | 22:33 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

آخرین فصل من از بودن تو، فاصله داشت

یک بغل خاطره، صد بغض، هزاران گِله داشت

گله یعنی نشود راه تو را سد بکنم

حال با خاطره های تو چه باید بکنم...؟



تاريخ : سه شنبه 1 تير 1395برچسب:, | 21:54 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

این روزها
حالم
مثل کودک نابینایی ست
که هنوزم
برای ماهیِ مُرده اش
غذا میریزد

این روزهایی که تو نیستی
وَرَم کرده رویایمان
شناور در مرداب
خوراکِ دندانِ روزگار شده



تاريخ : پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, | 21:31 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |


دلم رو سپردی به طوفان به آتش

کبوتر ندادم که پر پس بگیرم...




تاريخ : پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, | 21:1 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

سخته درسم…

رسیده وقت رفتن…

به سر امتحانی که میدونم تهش ردم…

حس میکردم حرفای استاد با درسخوناشه…

اونجا بود که فهمیدم این قصه اولاشه…

وقت امتحانو خراب کردن به برگمه…

و خودت میدونی که خراب کردم الکی جو نده…

حرفای خونوادمم که نمک زخممه…

و تنها دلخوشیمم ترم های بعدمه…

و باز منمو حسرت یه نمره ی بیست…

که استاد بنویسه، تو گوشه ی لیست…

میدونی چند بار افتادم برای یه درس بگذریم…

دیگه بیست گرفتنشم برام مهم نیست…

توکه میدونستی دانشجوی ترم آخرتم …

بگو با من دیگه چرا د آخه نوکرتم



تاريخ : پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, | 20:56 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

چمدانی
          - پُر از تنهایی
                 ...و چشمی
                     - خالی از رویا خواب ِتو..!!
انتظارت
            - نه فقط
                        مسافرِ غریب بارانی
که برفگیر
              - ایستگاهِ به شب نشسته را
تنهاتر لحظه هایی
                       در خود فرو می ریزاند..!!..



تاريخ : پنج شنبه 27 خرداد 1395برچسب:, | 20:47 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |
 
مرد؟

یکی برایم معنایش کند ...

مرد کیست ؟

مرد کجاست ؟

مرد اوست؟ که با دیدن یه دختر چشمش برق میزند ؟

مرد اوست؟ که وقتی از دختری خوشش آمد باید هر جوری هست بدستش بیارد...

او که یا زبان میریزدو دوروغ میگوید که دوستت دارم ...؟

او که یا تجاوز میکند تا به خواسته اش برسد؟

مرد اوست ؟ که زنش را در خانه حبس میکند تنها به دلیل داشتن شک ...

آن هم یک شک دروغینه ساخته مغزش .

مرد آنست؟ که هر وقت با زبانش کم میاورد با کمربندش به جان ،تن ظریفه همسر یا دخترش می افتد ؟؟؟

مرد کیست؟

او که ریش داردو با هوس نگاهت میکند ؟؟؟

او که مرد است و نامردی میکند ؟؟؟

او که هر کاری میخواهد میکندو موقع ازدواجش میگردد دنبال یه دختر چشمو گوش بسته

او که فقط خواهرو مادر خودش ناموسش به حساب می آیدو بقیه وسیله خوش گذرانیش؟؟؟

او که تا میبیند دختری در خیابان تنهاست دنبالش راه می افتدو و...

نمیدانم ،واقعا نمیدانم کی مرد است ؟؟؟

مرد خوب ؟؟؟

هست ؟؟

شاید اما کم ..................

مرد کیست؟

او که میتواند سه زن و تعداد بی نهایتی زن صیغه ای داشته باشد ؟؟؟

اوست که مردانگی دارد اما فقط نامردی میکند؟؟؟

مرد های مرد کجایند؟

به خیالم اصلا وجود ندارند................................



تاريخ : شنبه 4 ارديبهشت 1395برچسب:, | 22:24 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

سکوت حرف آخر.................نامرد



تاريخ : شنبه 4 ارديبهشت 1395برچسب:, | 22:21 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است

 كه در كنار او باشي

و بداني هرگز به نخواهي رسيد . . .



تاريخ : یک شنبه 8 فروردين 1395برچسب:, | 2:4 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

فرهادم و سوز شیرین دارم

امید لقاء یار دیرین دارم

طاقت زکفم رفت ندانم چه کنم

یادش همه شب در دل غمگین دارم

 

 

 

 

 

 

آید آن روز که من هجرت از این خاک کنم

 

از جهان پر زده و در شاخ عدم لانه کنم

 

شود آیا که از این بتکده بربندم رخت

 

پرزنان پشت بر این خانه بیگانه کنم؟

 

 



تاريخ : یک شنبه 8 فروردين 1395برچسب:, | 2:1 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

روزگاریست که سودای بتان دین من است

غم این کار نشاط دل غمگین من است

دیدن روی تو را دیده جان بین باید

وین کجا مرتبه چشم جهان بین من است

یار من باش که زیب فلک و زینت دهر

از مه روی تو و اشک چو پروین من است

تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد

خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است

دولت فقر خدایا به من ارزانی دار

کاین کرامت سبب حشمت و تمکین من است

واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش

زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست

که مغیلان طریقش گل و نسرین من است

حافظ از حشمت پرویز دگر قصه مخوان

که لبش جرعه کش خسرو شیرین من است



تاريخ : یک شنبه 8 فروردين 1395برچسب:, | 1:51 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |

بیا ای مرگ امشب راحتم کن سخت دلگیرم

ملول از ننگ هستی هستم و از زندگی سیرم


اگرجان از تن انسان چو بیرون رفت میمیرد

ندارم جانی اندر تن چرا آخر نمیمیرم


گریزانی چرا ای مرگ ای صیاد دام افکن

شکارآمد به پای خود چه غم داری بزن تیرم


بیا دستم به دامان تو دستم را بگیر امشب

وگرنه انتقام زندگی را از تو می‌گیرم


بیا و دست بردار ای فلک از بازی جانم

ورق برگشت بازنده تویی در دور تقدیرم


اگرچه عمر کوتاهم برای عاشقی کم بود

بیا ای زندگی بگذر دم آخر ز تقصیرم

 

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است



تاريخ : یک شنبه 8 فروردين 1395برچسب:, | 1:50 | نويسنده : mohammadhoseinparsaei |